شهیدی که دلش نمی‌خواست درس بخواند!

میعادگاه : کـــرج . محمدشهر . ابتدای عباس آباد.بیت المهــــــــدی (عج

منوی کاربری


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
موضوعات
خبرنامه
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



لینک دوستان
آخرین مطالب
دیگر موارد
آمار وب سایت

آمار مطالب

:: کل مطالب : 3414
:: کل نظرات : 51

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 7
:: تعداد اعضا : 1

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 160
:: باردید دیروز : 1242
:: بازدید هفته : 2100
:: بازدید ماه : 7432
:: بازدید سال : 45207
:: بازدید کلی : 648691
نویسنده : گمنام
پنج شنبه 7 اسفند 1399

دختر جوان وقتی از خواب بیدار شد، نفهمید ماجرای آنچه در رویا دید، چه بود. چادر را روی سر انداخت و رفت خانه زنی که در شهر به مذهبی بودن شهره بود. 

برای آن خانم تعریف کرد: نوری را از آسمان به دامنم فرستادند، اما نتوانستم آن را نگه دارم و دوباره به آسمان برگشت. خانم گفت: خدا فرزندی به تو خواهد داد که مقام بالایی به دست می‌آورد.

دختر جوان به خانه آمد و مدتی بعد فهمید خدا فرزندی به آنها داده است. اول ماه رمضان، کودک متولد شد و نامش را احمد گذاشتند. نان حلال پدر و صفا و سادگی مادر بر نهاد احمد اثر کرد. مدرسه می‌رفت که شنید استاد مرتضی مطهری برای سخنرانی به شهرشان بهشهر آمده است. با خانواده پای سخنرانی شهید مطهری نشست و این استاد اخلاق دقایقی از ظلم و فساد دستگاه پهلوی سخن گفت.

وقتی احمد به خانه برگشت گوشه‌ای نشست و شروع کرد به اشک ریختن.

مادر تعجب کرد و علتش را پرسید. احمد گفت: بعد از شنیدن این صحبت‌ها دیگر دوست ندارم درس بخوانم و کاره‌ای شوم تا در این حکومت فاسد بخواهم خدمت کنم. با هزار زحمت اما بالاخره رضایت داد برود و امتحاناتش را بدهد. 

کم کم نوجوانی او طی شد و شروع دوره جوانی‌اش مصادف شد با مبارزه علیه آنچه احمد را در اطرافش آزار می‌داد. حالا با نام مردی آشنا شده بود که عَلَم نابود کردن طاغوت را بلند کرد. همان مردی که سال‌ها بعد به قدری احمد مرید او شده بود که می‌گفت: اگر روزی امام خمینی بگوید سربازان من نفس نکشند، بدون هیچ سوالی امرش را اطاعت خواهم کرد. 

احمد در فعالیت‌های انقلابی جزو افراد موثر بود و حتی یک‌بار نزدیک بود به همین خاطر شهید شود اما توانست از دست ماموران شهربانی فرار کند و فقط تیری به پایش اصابت کرد. 

انقلاب پیروز شد و احمد خیلی دوست داشت به صف مبارزه علیه اسراییل ملحق شود. می‌خواست خود را به فلسطین برساند که ماجرای شهر گنبد و تشنج ضدانقلاب در غرب کشور پیش آمد. احمد جزو اولین کسانی بود که خود را به کردستان رساند و آنجا مجروح هم شد

همان ایام توانست در دانشگاه مشهد قبول شود، اما تصمیم گرفت برود سربازی. زیرا فکر می‌کرد در آن مقطع از تاریخ کشورش باید آموزش سلاح و تیراندازی ببیند. 

با شروع جنگ تحمیلی، احمد این بار جهاد را در جنوب کشور ادامه داد و حتی به همسرش گفته بود نمی‌توانم زمان زیادی کنارت باشم. بالاخره در ۵ اسفند سال ۶۲ احمد مولایی کوائی در عملیات والفجر ۶، منطقه دهلران به شهادت رسید و پیکر پاکش در بهشت فاطمه شهرستان بهشهر به خاک سپرده شد. 

منبع:فارس




:: موضوعات مرتبط: ایثـار و شهادت , ,
:: بازدید از این مطلب : 1078
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
مطالب مرتبط با این پست

.:: This Template By : Theme-Designer.Com ::.
درباره ما
شکر ،خدارا که درپناه حسینم(ع)،گیتی ازاین خوبتر،پناه ندارد........................... ....هرکسی با شمع رخسارت به وجهی عشق باخت/ زان میان پروانه را در اضطراب انداختی / گنج عشق خود نهادی در دل ویران ما / سایه دولت بر این کنج خراب انداختی.../ اللّهم عجّل لولیّک الفرج........ ...با عرض سلام و تحیّت خدمت شما بازدید کننده گرامی به اطلاع می رساند که """برنامه ی هفتگی هیئت کربلا (محمدشهر- عباس آباد - کرج ) به شرح ذیل می باشد: پنجشنبه شب ها ساعت21 با مداحی " حاج رحمــــــــان نـوازنـــــــی "/ لازم به توضیح است مراسماتی که بصورت مناسبتی برگزار می گردد از طریق سامانه پیام کوتاه به اطلاع عموم بزرگواران می رسد. سامانه پیام کوتـــــــــاه این هیئت نیز با شماره 30008191000002 پل ارتباطی بین ما و شما می باشد.لطفا نقدها و پیشنهاد های خود را و همچنین پیامک های مهـــــــــدوی و دلنوشته هایتان را جهت انعکاس در این تارنما برای ما ارسال نمایید.ضمنا جهت عضویت در این سامانه عبارت * یازهرا * را به شماره فوق پیامک نمایید. التماس دعا.
منو اصلی
نویسندگان
آرشیو مطالب
مطالب تصادفی
مطالب پربازدید
پیوندهای روزانه