مرحوم آیتالله آخوند ملاعلی همدانی فرمود: «شبی در عالم رویا دیدم، فردی درب منزل در حالی که در دست او چهار یا هفت مار بود، میزند و گفت: این مارها را آوردهام که به جان شما بیندازم و سه تای دیگر هم مانده است که بعداً میآورم، وحشتزده گفتم نه! ببرید به جان فلانی (یکی از علمای معروف شهر) بیندازید.
فردا صبح درب حیاط را زدند، یکی از تجار شهر که او را میشناختم، وارد شد و گفت این 400 یا 700 تومان وجه را آوردهام و 300 تومان دیگر هم مانده است که بعداً میآورم.
من بدون اینکه آن خواب دیشب به یادم باشد، گفتم، ببرید به فلانی بدهید. او هم رفت و به آن آقا داد، پس از چند روز دیگر برگشت و گفت: این سیصد تومان باقی مانده است آوردهام، تا این جمله را گفت من به یاد آن خواب افتادم و گفتم نمیخواهم، نمیخواهم، ببرید، ببرید!
مرد تاجر گفت: والله گناه بچههاست و من تقصیر ندارم، گفتم: قضیه چیست؟....
بقیه در ادامه مطلب.....
رایةالهدی ، تارنمای هیئت کربلای بیت المهدی(عج) ، کــــــرج